عقب گرد
مقدمه اول: مدتها بود در فکر این بودم که فلسفهی زندگی ـ فارغ از بحثهای جدی فلسفه خلقت، که در مباحث اصول دین مطرح است و خارج از دایرهی قاعدهی لطف و غیره ـ چیست؟! آیا همین کارهایی که در طول روز انجام میدهیم در مسیر اهداف و غرض از زندگی میگنجد؟! آیا کارهایی از قبیل درس خواندن و عبادت و زیارت و کارهای جهادی و مخ زنی انقلابی و راه اندازی گروههای انقلابی و مطالعات عمیق و الخ _ که حتی در نزد آدمهای توجیه ما هم متروک است _ آیا اینها در مسیر فلسفهزندگی است یا ...؟! مقدمه دوم: وبه این فکر میکردم که موقع به دنیا آمدن، به گوش راستمان اذان گفتند و به گوش چپ اقامه و فردا هم موقع دفنمان یک نماز میتی بالای سرمان میگذارند. زندگی ای که بین یک اذان و نماز خلاصه شود چقدر کوتاه خواهد بود. و من از این میترسم که نتوانم طهارتم را برای وقت نماز حفظ کنم! مقدمه سوم: و به این فکر میکردم که چرا ماها وقتی به پشت سر نگاه میکنیم آهی از عمق وجود میکشیم و می گوییم:«چه زود گذشت» اما وقتی به پیش رو گاه میکنیم می گوییم: « سوف سوف، اوه هنوز کو تا 40 سالگی» جای قیصر خالی ( شاید هم جای ما خالی) : «گاهی چقدر زود دیر میشود!» نمیخواهم از مقدماتم نتیجهای خاص بگیرم، اما عرض میکنم با این صغری و کبری شاید لازم باشد به جای یقین به شک برسیم! شک و تردید حتی در اصول همیشه و بلکه هیچگاه بد نیست و یقین حقیقی از دل همین شک و تردیدها بیرون میآید. اما به چه شک کنیم؟ بنده خدایی برای بار دوم رفته بود مکه، موقعی که چشمش به کعبه افتاده بود رو به رفیقش کرده و گفته بود:« پردهی کعبه رو عوض کردن»! راستش را بخواهید حقیر هم از این میترسم که نکند گرد خانهی خدا گشتن، خود موجب بت پرستی ما گردد! مگر نه این است که خانه کعبه تکه سنگی است نشانه، که سالکان کوی دوست راه را گم نکنند؟! میترسم که در بهبوههی کار و درگیریهای اجتماعی رشته اساسی کار از دستمان در رود و عادت به زنگی کنیم! و باز نمیخواهم چنین نتیجهای بگیرم که کارهای به قول خودمان انقلابی(!) امروزمان اشتباه است ولیکن جای این شک باقی است: که صرف قالب و محتوای انقلابی بدون یک فلسفهی عمیق زندگی خالی از جهت است. بدون نتیجه گیری سخنم را با طرح یک سوال ختم میکنم: در مسیر یک زندگی ای که مدت آن فاصله ی بین یک اذان و نماز دو رکعتی و فردایش کوتاه تر از دیروزش است، چه مسئولیتی داریم؟ و چه باید کرد؟!